من ارژنگ آذین فر هستم

مستر فود لاو ارژنگ آذین فرسلام دوست مهربون من 

من ارژنگ آذین فر هستم متولد 1398 سالی که مفهوم توکل رو متوجه شدم و با گوشت و پوست استخونم درکش کردم سال 1364 به دنیا اومدم تا سال 1379 همه چیز بر وفق مراد بود تا پدرم برشکست شد و من شدم یه بازاری 

سرم رفت تو حساب کتاب و دو دوتا پدر فروشگاه لوازم الکتریکی داشت هر روز یه کارتن 25 عددی لامپ مهتابی میخریدم که پرفروش ترین کالای اون مغازه بود قیمتش بود دونه ای 920 تومن که 950 تومن میفروختم اکثرا تو کارتنش یدونه سوخته یا شکسته بود که کل سودش رو میبرد 

اینو بگم تا یادم نرفته عاشق پنیر تبریزی و نون سنگک گرمم 

یه روزی کلا 1000 تومن تو جیبم بود پنیر تبریزی هم کیلویی 10000 تومن بود پس میتونستم 100 گرم بخرم 

رفتم لبنیاتی و گفتم 100 گرم پنیر تبریزی میخام 

فروشنده سرش شلوغ بود بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت نمیشه باید قالبی برداری 

یکی از مشتری ها که مرد میانسالی بود گفت آقا پس یه قالب به من بده از رو قالب من 100 گرم به این جوون بده ولی من دیگه غررورم اجازه نداد زدم از مغازه بیرون   

دوران سختی بود ولی من پسر بزرگ خانواده بودم و دو تا داداش کوچیکتر از خودم داشتم 

صبح قبل از طلوع آفتاب کرکره مغازه رو میدادم بالا و آخر شب مغازه رو میبستم 

گذشت و گذشت تا کمی اوضاع بهتر شد و من بایستی میرفتم خدمت 

دوران خدمت سربازی هم گذشت و من برگشتم به بازار ولی دیگه دوس نداشتم تو اون مغازه کار کنم  

رفتم دوره های تعمیرات موبایل رو گذروندم بعدش هم دوره های تکمیلی رو پاساژ علائدین تهران بودم دوسالی تعمیرات موبایل انجام میدادم و همه چیز خوب بود ولی دنبال کار بی دردسر تری بودم در کنارش لوازم موبایل و کیف موبایل و چیز های دیگه هم بود 

یه روز به پیشنهاد یکی از دوستان برای خرید کیف موبایل رفتم 15 خرداد تهران کلی کیف فروشی بود همینطور که داشتم تو بازار قدم میزدم و مغازه ها رو نگاه میکردم از یه فروشنده که مرد میانسالی بود خوشم اومد رفتم تو مغازه و یه خورده خرید کردم آخر کار گفتم حاجی باز چی دارین پرفروش باشه که یه مدل کیف سه زیپ رو معرفی کرد 

گفت از هر رنگش یه جین ببر نفروختی مال من 

منم به حرفش گوش دادم

جوری شده بود که هر کی میومد تو مغازه از این مدل کیف میخرید از من تو یه هفته تموم شد 

زنگ زدم و دوباره از هر کدوم 10 جین خریدم و خیلی زود فروختم کم کم داشتم میشدم کیف فروش 

شب عید هر چی پول داشتم و دادم و کیف سه زیپ خریدم آوردم روبروی مغازه روی زمین بساط کردم شب عیدی کل کیف هام تموم شد بعد عید هم رفتم کل مغازه رو کردم کیف فروشی  

بعد یه سال تلاش کردن و دویدن   یعنی اینطور بگم شب عید سال بعد هر نمایشگاه و بازاری که بود غرفه گرفتم حتی تو تعطیلات عید از دوم تا دوازدهم تو نوشهر غرفه گرفتم 

و تونستم یه آپارتمان 75 متری بخرم

چند روز بعد رفتم بازار یه بسته باقلوا گرفتم و رفتم پیش حاج قاسم حیدری همون مرد میانسال و مهربونی که صاحب اون فروشگاه کیف بود 

بعد کلی احوالپرسی گفتم حاجی این شیرینی خونه ای هست که با سود کیف های شما خردیم 

حاجی خیلی خوشحال شد و در گاوصندوقش رو باز کرد و گفت ببین آقای آذین فر اینا همشون چک هایی برگشتی هستن 

اینکه تو با سود این کیف ها خونه خریدی جربزه خوتو نشون میده وگرنه ما تو این بازار هوای خیلی ها رو داشتیم و داریم 

   خلاصه بگم دوست مهربووون من تا حالا چند تا شغل تغییر دادم تعمیر کار موبایل بودم فروشگاه کیف داشتم  پخش لوازم موبایل وفروشگاه عروسک اسباب بازی هم داشتم از سال ۹۶ با نصب اینستا چون خودم خیلی غذا دوستم و به طعم و مزه ها خیلی اهمیت میدم پیج غذا زدم دوسالی بود که هر روز کلیپ های غذا رو در اینستا به اشتراک میزاشتم وقتی فروشگاه عروسک اسباب بازی داشتم ایده یه فست‌فود داشتم که فقط سیب زمینی سرخ کرده می‌داد وقتی کرونا اومد روزها من تو خونه مشغول سیب زمینی سرخ کردن با روش ها و طعم های مختلف بودم تا چه چیز جالب و خوشمزه بدم حدود یک ماهی هر روز کارم همین بود تا یه روز سیب زمینی رو با مخلوط چندتا پودر و ادویه کمیاب تست کردم خودم باورم نمیشد عالی شده بود  بعد روی فیله مرغ تست کردم معرکه بود معرکه  با این پودر فیله رو میشد سوخاری کرد بدون این که روغن کثیف بشه طعم و مزه عالی و باورنکردنی داشت و از همه مهمتر فقط بایستی با آب مخلوطش میکردی 

یعنی یه چیز خیلی خیلی ساده که طعم فوق‌العاده ای داشت 

چند بار تست کردم و هر بار به به چه چه میکردم که واااااای چی شده 

خب حالا ایده فست‌فود برام روشن تر شده بود 

ولی خب من هیچ پولی نداشتم صفر صفر بودم  فقط یه حواله ماشین داشتم که حدودا با سودش 25 میلیون می ارزید 

خب این پول کم بود برای خرید لوازم و اجاره مغازه هیچی نمیشد 

بایستی ماشین رو تحویل میگرفتم و میفرختم تا یه پولی دستم بیاد ولی پولی نداشتم به هر کس هم که میگفتم همه گرفتار بودن 

دیگه چاره نمونده بود برام بایستی حواله رو اصراف میدادم تا 25 میلیون رو بگیرم 

هر کاری میکردم با حساب کتابم جور در نمی اومد آخه این پول چیزی نمیشد ولی مجبور بودم 

یه روز صبح زود قبل از اینکه برم نمایندگی برای انصراف آماده شدم و حواله به دست روی مبل خونه نشستم 

زیر لب گفتم خدایا تو که شاهدی به همه گفتم حتی کسایی که قول دادن هوام رو نداشتن پس تو هوامو داشته باش و گفتم میدونم که درستش میکنی و راه افتادم 

رفتم نمایندگی تو صف بودم تا نوبتم بشه که انصراف بدم و اصل پول و با سودش بگیرم و همیجور داشتم فکر میکردم که ذهنم رفت پیش دو نفری که اون طرف نمایندگی باهم صحبت میکردن اونی که جوونتر بود به طرف مقابل میگفت حاجی بعد کمی صحبت کردن مردی که جوونتر بود خداحافظی کرد رو رفت نمیدونم چی شد که قدم برداشتم به سمت اون مرد  

نمیشناختمش ولی حسم میگفت یه کاره ای هست رفتم جلو و بعد سلامو احوالپرسی گفتم حاجی یه حواله دارم شما نمیخاین  

یه نگاهی به برگه انداخت و گفت چند 

گفتم نمیدونم والا من تا حالا نفروختم نمیدونم چطوریه    گفت شما فروشنده ای قیمت بده 

باز هم گفتم نمیدونم شما یه چیزی بگو   من تو ذهنم فکر میکردم ممکنه یکی دو میلیون بیشتر بخره

که یهو گفت 40 تومن سود میدم 

گفتم یعنی 23 تومن پول ماشینه با 40 تومن شما 63 تومن میدین گفت آره 

تو دلم داشتم پرواز میکردم انگاری دنیا رو بهم دادن      رفتیم و یه فروشنامه نوشتیم و تموم شد 

فروردین ماه سال 98    اینجا بود که فهمیدم توکل یعنی    تو فقط بخواه   کاری نداشته باش چطوری

حساب کتابی که برای ما دو دو تاش میشه چهارتا      واسه خدا میشه 40 تا 400 تا 4000 تا تو فقط بخواه اینقده صفر جلوی 4 میزاره که نتونتی جمعش کنی   دیدم که میگم دوست مهربووون من 

رفتم دنبال مغازه بعد یک ماه گشتن تونستم یه مغازه کوچیک اجاره کنم  تو اوج کرونا همه مخالف بودن که فست‌فود بزنم 

آخه کسی غذای بیرون رو نمی‌خورد 

ولی بایستی این ایده رو عملی میکردم پس همه چیز رو به خدا سپردم و با تمام مخالفت ها کارم رو انجام دادم 

خیلی خیلی بهتر از حد انتظارم بود امکان نداشت کسی این سوخاری رو تست کنه و خوشش نیاد

حدود یکی دو ماهی گذشت از شهر های مختلف میومدن تا این سوخاری جادویی رو تست کنن 

ولی خب تو کرونا خیلی ها هم نمیتونستن بیان بهم پیام میدادن چیکار کنیم این سوخاری رو تست کنیم WhatsApp Image 2022 07 02 at 12.03.28 PM

تا این که یه روز تو یکی از لایو هایی که میزاشتم یه نفر گفت برای ما بفرست که رفتم تو فکر که چطور میشه این معجون رو براشون بفرستم 

آخه قلق خاص خودش رو داشت با به اندازه ای با آب مخلوط میشد که فرنی شکل بشه 

اولین بسته ها رو با طرز تهیه که روش زده بود آماده کردم ولی باز میترسیدم نکنه نتونن درست سرخش کنن   ولی به دست مشتری ها رسید وخیلی راضی بودن و خیلی دوس داشتن  و کلی تعریف کردن

دیگه دلگرم شده بوده بودم با اینکه مشتری های فست‌فود هم بودن ولی فروش معجون سوخاری روز به روز بیشتر می‌شد تا به جایی رسید که کل فست‌فود شد بسته های پستی و معجون سوخاری 

دیگه فست‌فود رو تعطیل کردیم فقط معجون تولید میکردیم 

بعد از یک سال معجون سوخاری جادویی مسترفودلاو به اکثر کشورهای دنیا رفته بود و همه تست کرده بودن از کوچولوهای نازنین تا افراد مسن دوست داشتن و کلی تعریف میکردن که چقدر درست کردنش راحته چقدر خوشمزست و کلی چیزای دیگه 

تمام این داستان فقط یه مفهوم برام داره و اون هم توکل هست 

توکل به خدایی که مهربان ترینه

روزی هیچ پولی نداشتم فقط فقط یه ایده در سر داشتم با بدهی با زیر صفر بودن کارم رو شروع کردم 

ولی همه چیز رو به خدا سپرده بوده 

از ایده یه فست‌فود کوچیک رسیدیم به اینجا 

خدایا دمت گرم

خدایا مرررسی 

اون روز من نمیدونستم چطوری ولی مطمئن بودم تو درستش میکنی و الان خیلی خوشحالم که به تو توکل کردم 

مرررررسی که هستی